سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طنزنوشته ها

[ak,hvi xkc

 

 

باور بفرمایید جناب بازپرس این که می­گم حقیقته، حقیقت، خیال نکن یه صحبته! توی شناسنامه اسم مخلص را گذاشته­اند «پوریا» ولی همه «پوری» صدام می­زنند! شما هم بگید «پوری» خیالی نیست!

چشم می­رم سر اصل مطلب ولی اینو قبلش بگم جناب بازپرس من بی­گناهم منو اشتباهی گرفتین. اجازه بدین بگم جناب بازپرس من از بچگی تا الان که به سن ازدواج رسیدم عاشق کشتی بودم.

راحتت کنم زندگی من توی کشتی خلاصه شده اگه هم می­بینید توی این چند سال کشتی گرفتن هیچی نشدم و مقام و مدالی ندارم فقط به این خاطر بوده که خودم نخواستم! آخه جناب بازپرس توی عالم لوطی­گری و تریپ پهلوانی و مرام جوانمردی تا حالا نخواستم پشت هیچکدام از حریفامو به خاک بمالم. راحتت کنم توی مرام من دور از جوانمردیه که آدم بخواد با شکست دادن حریفش پیروز بشه!

چشم روی جفت چشمام می­رم سر اصل مطلب. ولی شما اجازه بده من حرفمو بزنم. واقعیتش اینکه من هر روز مثل یه بچه مثبت سرم را می­انداختم زیر بغلم و می­رفتم سالن کشتی و همانطور هم بر می­گشتم تا اینکه یک روز توی راه عطسه­ام گرفت. همین که سرم را بالا آوردم که عطسه کنم، چشمای قشنگت روز بد نبینه جناب بازپرس! چشمام با دو چشم جادو تلاقی کرد و دلم لرزید و سرم افتاد به دوران از روز بعدش من رفتم توی اردو برای خواستگاری!

برای اینکه سر وزن باشم و روز خواستگاری اندامم متناسب باشه سه روز تمام لب به آبگوشت و کله پاچه و سیرابی نزدم. درد عشق کمر شکنه جناب بازپرس!

ای بابا شما هم چقدر جوشی هستین جناب بازپرس! فدات بشم چه زود عصبانی می­شی! من داشتم اصل مطلب را می­گفتم البته اگه شما مهلت بدین! آره من روزی که با والده رفتیم خواستگاری، دختره که چای آورد و نگاهم کرد فهمیدم ای دل غافل دختر نه یه دل که صد دل عاشقم شده و دل اونم با منه ولی پدرش می­خواست سنگ جلوی پام بندازه، برگشت گفت: اگر خانه و ماشین داشته باشی و دو هزار سکه تمام بهار آزادی از اون طرح­های قدیم مهر دخترم کنی با این وصلت موافقت می­کنم! چند روز بعد از بچه محل­ها شنیدم که بابای دختره قصد داره اونو به خواستگار دیگه­ای شوهر بده! اینو که شنیدم خون جلو چشمامو گرفت با خودم گفتم هر کی باشه نه تنها پشتش رو به خاک میمالم بلکه پوزه­اش (بینی­اش) رو هم خاک مالی می­کنم. پرس و جو کردم فهمیدم طرف بدل کاره راستش جناب بازپرس اولش جا خوردم چون اون یه قدم از من جلوتر بود و بابت هر بدل کاریی که توی فیلم می­کرد کلی دستمزد می­گرفت و حسابی هم معروف بود.

جناب بازپرس تو را به خدا اینجوری نیگام نکنین زهره ترک می­شم. بابا من قلبم ضعیفه شما اجازه بدین سه سوت می­رم سر اصل مطلب.

خدمت آقایی که شما باشین عرض کنم که من اول رفتم که به زبان آدمیزاد با این آدم حرف بزنم. پیش خودم فکر کردم شاید تریپ معرفت گذاشت و میدان را خالی کرد. رفتم بهش گرفتم ببین داداش من کشتی نگرفته خاکتم بیا و قید این دختر رو بزن! نه تنها هیچ رقمه زیر بار نرفت بهم گفت چاییدی!! جناب بازپرس اون خونی که قبلاً گفتم دوباره جلو چشمامو گرفت اول بردمش بار انداز، و کنار دریا کلی براش توضیح دادم که من دلباخته­ام و دل اون دختر هم با منه برو کنار بذار باد بیاد واین دو کبوتر عاشق رو با خودش ببره!

جناب بازپرس قبول نکرد هیچی با من سرشاخ هم شد. من هم دیدم طرف خیلی پر رو تشریف داره اینه که در یک حرکت غافلگیری بردمش روی پل و انداختمش توی رودخانه! ولی باور کن جناب بازپرس من خودم هم شنا بلد نیستم این بود که گذاشتم غرق بشه!

چه درد سرت بدم جناب بازپرس پس از مرگ و حذف رقیب بدل کارم که در رودخانه غرق شد و همه فکر کردن غرق شدن او حادثه یا خودکشی بوده! من از خوشحالی در پوست خودم گنجایش نداشتم. باور کنید انگار روی سکوی قهرمانی رفته باشم!

برای بار دوم واین بار با خیالی آسوده به خواستگاری صاحبان آن دو چشم جادو رفتم. غافل از اینکه بابای سنگدل یار، سنگ تازه­ای جلو پام می­ندازه.

باباش گفت: خانه و ماشین و دوهزار سکه پیشکش هر وقت صاحب شغل آبرومندی شدی بیا دخترم را بهت میدم! باور بفرما جناب بازپرس من با مدرک لیسانس آبیاری گیاهان دریایی که از معتبرترین واحد دانشگاه آزاد گرفتم هفت سال تمام همه جا دنبال کار گشتم ولی آنچه یافت می­نشود کار بود! برگشتم به بابای یار گفتم: شما هم نفستان از جای گرم و نرمتان بلند می­شه! من گور ندارم که «دو بنده» داشته باشم؛ اول زندگی غیر از مرام ورزشکاری و تن سالم چیز دیگه­ای ندارم انشاءا... برنامه­های ضربتی اشتغالزایی که عملی بشه و پارتی هم جورشه من هم سر کار میرم!

باباش پوزخندی زد و گفت: بااین وعده­های مسؤولین آبی گرم نمیشه برو خدا روزیتو جای دیگه­ای حواله کنه زود از جلو چشمام خفه شو!!

چه دردسرت بدم جناب بازپرس مخلص کلوم اینکه منم بی خیال دختره شدم ولی شما تصور نکنین که کار راحتی بود.این شکست عشقی بدجور روحیه­ام رو تضعیف کرد. طوری به هم ریخته بودم که به جان شما اگه ورزشکار نبودم الان معتاد شده بودم و مثل بقیه جوان­های فارغ التحصیل افسرده و بی کار و نا امید و شکست عشقی خورده تزریقات می­کردم! چه بسا اگه تست دوپینگ هم می­دادم اچ ای وی (H.I.V)ام هم مثبت می­شد!

به جان جناب بازپرس سه روز طول کشید تا من عشق اون دختر رو فراموش کردم و به زندگی عادی برگشتم. هر چند نه خانه، نه کار و نه ماشین داشتم ولی ازاینکه هنوز می­تونستم سالن کشتی برم خوشحالی زائدالوصفی بهم دست داد.

مثل سابق سرم رو می­نداختم زیر بغلم و می­رفتم سالن کشتی و بر می­گشتم. تااینکه یک روز دوباره توی راه عطسه­ام گرفت.همین که سرم را بالا آوردم که عطسه کنم، دیدم از اون بالا کفتر می­آید و یه دانه دختر از پشت پنجره به من نیگا می­کنه!

جناب بازپرس تو رو خدا بیا بزن تو گوش من ولی­ اینجوری موهای سر تو نکن، شما که تا اینجا رو گوش دادی دو دقیقه دیگه هم دندان سر اون جیگر صاحب مرده بذاری اصل مطلب رو هم می­گم!

این که می­گم حقیقته جناب بازپرس باور کن، خیال نکن یه صحبته! همان بار اول که نگاهم با نگاه دختر پشت پنجره تلاقی کرد عاشق شدم! باور کنین این که میگن عشق در یه نگاهه حقیقت محضه! ملتفتید که یه نگاه هم حلاله! من فقط دختر پشت پنجره رو یه نگاه سیر کردم! حتی پلک هم نزدم! یادم نیست ده دقیقه بود، بیست دقیقه بود یا بیشتر که یهو دستی محکم از پشت رو شانه­ام و دست بعدی هم محکم بیخ گوشم خورد و صورتم رو سرخ کرد و به دنبالش صدای کلفت مردانه­ای بهم نهیب زد «غربیلک نیگا بد به آبجی ما     می­کنی نفله؟ می­کشمت»!! همین که برگشتم و آن هیبت مردانه رو دیدم توی دلم خالی شد و رنگ صورتم شد عینه هو گچ دیوار!

دختر از پشت پنجره داد زد : قیصر ولش کن گناه داره بیچاره! اما برادر نامردش منو خرکش کرد و با خودش برد! با آنکه ورزشکار بودم ولی جناب بازپرس از ترس بی­هوش شدم! چشم که باز کردم خودم رو داخل مغازه قفل سازی دیدم و قیصر بالای سرم بود با یک کلید نوک تیز توی دستش! گفت: نمی­کشمت فقط بااین کلید می­خوام اون جفت چشای بی حیاتو قفل کنم که دیگه چشم چرانی نکنی!!

خیلی بی انصافی بود جناب بازپرس من بدون اینکه جنایتی کرده باشم داشتم مکافات می­شدم. اون هم فقط به خاطر یه نگاه حلال طولانی!

می­خواستم با اجرای تمیز یه فن کشتی خودم رو از وضعیت بحرانی خارج کنم. دور و برم پر از قفل بود و قیصر هم کلید به دست رو بروم! فنی که به ذهنم آمد قفل و قیصر بود! با قفل، قیصر رو کشتم یعنی به جان بچه­ات     نمی­خواستم بکشمش جناب بازپرس وقتی فهمیدم تصمیمش برای کور کردن من جدیه منم یه قفل برداشتم و محکم اون جوری که دلت بگیره کوبیدم فرق سرش و بعد فرار کردم!

فردای آن روز در صفحه حوادث روزنامه نوشته بودند «دزدان ناشناس هنگام سرقت از یک مغازه قفل فروشی با صاحب مغازه درگیر شدند و وی را به قتل رساندند اما خوشبختانه موفق به باز کردن قفل گاو صندوق نشده و متواری گشته­اند. جستجوی خانه به خانه پلیس هنوز ادامه دارد!!»

جناب بازپرس من خیلی خوش شانس هستم که در هیچ یک از دو قتل غیر عمدی که مرتکب شدم شاهدی نداشتم و کسی هم به من مظنون نشد. تصمیم گرفتم با دسته گل به دیدن دختر پشت پنجره برم. هم برای عرض تسلیت و هم امر مبارک خواستگاری ولی با بی­کاری مفرطی که دچارش بودم پول خرید چند شاخه گل رو هم نداشتم! همینطور توی پارک قدم می­زدم و به فکر راه حلی برای تهیه گل بودم که یه دفعه معجزه­ای اتفاق افتاد! در جریان هستید که اتفاق خودش نمی­افته مگه اینکه خدا بخواد! دیدم یه دسته گل چیده شده همینطوری روی چمن­ها افتاده ولی از بدشانسی من همین که وسوسه شدم گل­ها رو بردارم مأمورین حفاظت از محیط زیست پارک­های درون شهری ریختن سرم و دستگیرم کردن !

باور کن جناب بازپرس من اون گل­ها رو نچیدم! من با روحیه حساس و شاداب و ورزشکاری اصلاً شهامت این کار رو ندارم! به جان بچه­ات جناب بازپرس من گل­ها رو نچیدم منواشتباه گرفتین!
ارسال شده در توسط حسین مقدسی نیا